کتاب آقا کوچولو خوش بختی را پیدا می کند اثر ماکس فلت هاوس انتشارات مؤسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان

داستان، یک روز آفتابی را در جنگل و دشت نشان می‌دهد که در آن آقاکوچولو شاد است. آسمان آبی است و زنبورها وزوز می‌کنند. همه چیز آرام است که ناگهان در میان شبدرها، آقا کوچولو یک برگ شبدر چهار پر پیدا می‌کند و با خوش‌حالی آن را می‌چیند و می‌رقصد و با خوش‌حالی فریاد می‌زند که خوش‌بختی را یافته! قورباغه از راه می‌رسد و دلیل این همه شادی آقا کوچولو را می‌پرسد و او می‌گوید: «نگاه کن، من خوش‌بختی را پیدا کرده‌ام» و قورباغه با تعجب می‌گوید که این فقط یک برگ شبدر است! و آقا کوچولو باز هم اصرار می‌کند که او خوش‌بختی را یافته. او حتی دیگر نام برگ را هم نمی‌گوید و فقط تکرار می‌کند که او خوش‌بختی را پیدا کرده است! اما برای قورباغه شبدر سه پر و چهار پر، فرقی با هم ندارند. اردک و خرگوش و ملخ هم آقا کوچولو را می‌بینند و ملخ تکه‌ای از برگ را هم می‌خورد! اتفاق‌های بدی برای آقا کوچولو می‌افتد، زمین می‌خورد، توی آب می‌افتد، یک میوه‌ی بلوط نزدیک است روی سرش بیفتد و هر بار آقا کوچولو با خودش می‌گوید اگر شبدر چهار پر را نداشت، پای‌اش می‌شکست، غرق می‌شد و یا له و لورده! شب که می‌رسد، شبدر چهارپر پژمرده می‌شود. آقا کوچولو گریه‌اش می‌گیرد اما با خودش فکر می‌کند چه‌قدر خوش‌شانس بوده که یک روز را با شبدر چهار پر گذرانده است.