کتاب اندکی ایستادن اثر تقی واحدی نشر آمو

از دروازه که بیرون شد، مرد جوان را دید که هم‌چنان نزدیک کراچی شورنخودفروش ایستاده است و چشمان گرسنه‌اش منظره‌ی چهارباغ را می‌کاود. زرمینه با آن که صورتش را پوشانده بود، با نوعی ملال به کراچی نزدیک شد و قاب‌ها را به مرد شورنخودفروش داد. باقی پولش را که گرفت دل‌شاد از این که مرد جوان متوجه او نشد، زود پس آمد کنار بی‌بی‌اش و هم پای او رفت به ایستگاه مِلی‌بَس. بَس نیمه‌خالی ایستاده بود و زرمینه ساعتش را دید که به چاشت خیلی مانده بود. با آن که حس ناخوش آیندی پیدا کرد؛ اما بدون معطلی اول خودش سوار شد و بعد از دست بی‌بی‌اش گرفت تا بالا شود. هنوز ایستاده بود که از پشت شیشه‌ی بس، چشمانش رفت سمت چهارباغ که عظمت دل‌انگیز ازدحام دختران و زنان، او را در حسرتی مغموم فرو برد. چهارشنبه‌ی آخر بود و او یک سال دراز باید انتظار می‌کشید تا باز بهار شود و چنین چهارشنبه‌یی و... از داستان «چهارشنبه‌ی آخر» اثر تقی واحدی. نشر آمو کتاب‌های «مرا قومندان صدا نکنید»، «چهارشنبه‌ی آخر» و «اندکی ایستادن» را از تقی واحدی منتشر کرده است.