
کتاب افسانه شیطان سیاه اثر فرید طاهری انتشارات نامه مهر
برند :
نامه مهرویژگی ها
- ردهبندی کتاب : ادبیات فارسی (شعر و ادبیات)
- نوع جلد : سلفون
- نوع کاغذ : تحریر
مشخصات محصول
نویسنده
فرید طاهری
شابک
9786227953022
ناشر
نامه مهر
موضوع
رمان فانتزی، هیجان انگیز و وهم آلود
ردهبندی کتاب
ادبیات فارسی (شعر و ادبیات)
قطع
رقعی
نوع جلد
سلفون
نوع کاغذ
تحریر
چاپ شده در
ایران
تعداد صفحه
162
سایر توضیحات
بخشی از کتاب افسانه شیطان سیاه بعد از جنگ جهانی اول و از بين رفتن پادشاه شياطين در جهنم هرجومرج آغاز شد. شياطين بزرگ تصميم گرفتند برای هر طبقه از جهنم پادشاهی انتخاب کنند. در هر طبقه از جهنم قبايلی زندگی میکردند و رسم بر آن بود که رئيسِ قویترين و بزرگترين قبيله به عنوان پادشاه طبقه انتخاب شود. در طبقۀ دوم جهنم، قبيلهای مرکب از انسانها و شياطين وجود داشت، به نام قبيلۀ اِگنايت. در اين قبيله شياطين پوستی قرمزرنگ داشتند و انسانها چشمانی مانند آتش که نشاندهندۀ قدرتشان بود. از ويژگیهای بارز مردمان اين قبيله توانايی استفادۀ آنها از عنصر آتش و جادوهای آتشين بود. رئيس قبيله انسانی باوقار و قدرتمند بود. طوری که تمام شياطين طبقۀ دوم جهنم به او احترام میگذاشتند. حدود 1400 سال بعد از جنگ جهانی اول، رئيس قبيلۀ اِگنايت، که يک انسان بود، در سفری که به زمين داشت عاشق شيطانی مرموز شد. نه اصلونسب آن شيطان مشخص بود نه کسی میدانست او از کدام قبيله است، اما اينها برای رئيس قبيله اهميتی نداشت، چون ديوانهوار عاشق چشمان سياه آن شيطان شده بود. شيطانی که همه او را الهۀ پاکدامنی میخواندند. اينکه رئيس قبيله بخواهد با کسی خارج از قبيله ازدواج کند برای بزرگان قبيله ننگ بزرگی بود، چون آنها الهۀ پاکدامنی را از اعضای خود نمیدانستند و به او اعتماد نداشتند. مشخص نبودن اصلونسب او نيز اين بیاعتمادی را بيشتر میکرد. عاقبت رئيس قبيله با الهۀ پاکدامنی ازدواج کرد و حاصل اين عشق پسری بود که وليعهد برحق پادشاهی بود، اما در اين بين اشکالی وجود داشت. فرزند تازهمتولدشده چشمانی قرمزرنگ نداشت و برعکس چشمانی سياهرنگ داشت. همين موضوع دليلی بر اين بود که فرزند بهدنياآمده از قدرتهای قبيله بیبهره است و تمام قبيله اين را ننگ میدانستند و به نظرشان مقصر اصلی مادر فرزند، يعنی الهۀ پاکدامنی بود، اما چون نمیتوانستند روی حرف رئيس قبيله حرف بزنند همگی سکوت کردند. بزرگان شياطينِ اگنايت که هرگز راضی نمیشدند چنين فرد ضعيفی در آينده پادشاهشان بشود و وجود اين نوزاد را مايۀ تمسخر از سوی قبايل ديگر میدانستند، در خفا نقشۀ قتل او را کشيدند.